Tuesday 16 November 2010

بالاترین و بحران آزادی بیان

در رابطه با مطلبی که چند روزی است فضای بالاترین را محصور خود کرده و با اعتراض و موافقت عده‌ای از کاربران این سایت مواجه شده نکاتی‌ را که به نظر میرسید را طبقه متن وبلاگ عنوان می‌کنم

۱. در متن آماده "ما در بالاترین معتقد بوده و هستیم که نه فقط انتقاد به ادیان بلکه حتی توهین به دین باید در یک جامعه آزاد مجاز باشد... هدف کلی ما این است که تنوع مخاطبان بالاترین اعم از کاربران یا مراجعه‌کنندگان غیرعضو ، به تنوع فکری و عقیدتی جامعه واقعی ایرانی نزدیک‌تر باشد. یعنی اگر یک جامعه شناس قصد مطالعه آماری در مورد گرایشات فکری ایرانیان را داشته باشد بتواند از جامعه آماری کاربران بالاترین به عنوان یک جامعه آماری مشابه اما کوچک‌تر استفاده کند"برداشتی که از این مورد میشود این است که بنا به اقتضا و شرایط جامعه کنونی ایران (که سایت بالاترین نمونهٔ کوچکی از آن است)تعریفی‌ از آزادی بیان عنوان شده که خوب در وهلهٔ اول بنا به شرایط که در متن توصیف شده خللی ظاهری بر آن وارد نیست و علاوه بر اینکه مدیران سایت بالاترین به آزادی بیان به معنیه واقعی‌(جملهً که بزرگ در متن وجود دارد: در یک جامعه آزاد، توهین به هر عقیده و نظری از جمله ادیان جز مهم اصل آزادی بیان است)معتقد هستند ولی‌ در شرایط کنونی جامعه‌ ایران رسیدن به آن آرمانی است پس به علت اینکه شرایط برای رسیدن به آزادی بیان واقعی‌ که یک قضیه اجتماعی و حقوقی ثابت جهانیست وجود ندارد ما به حداقلی از آن اکتفا می‌کنیم.اما یک سوال مهم و اساسی‌ پیش می‌‌آید و آن اینکه آیا ما اجازه داریم قوانین(تعریف) ثابت و پزیرفتهٔ جهانی‌ را به طریقی بومی کنیم؟یعنی‌ صرف اینکه شرایط برای اجرای کامل آن نیست تعریف را عوض کنیم و به سمت جامعه خود سوق دهیم به دلیل اینکه شرایط اجرای آن مهیا نیست؟آیا میتوانیم فرضاً بگوئیم ما اعلامیه جهانی حقوق بشر و شهروندی را قبول داریم ولی‌ طبق شرایط کنونی بند مربوط به مالکیت خصوصی را نمی‌‌پذیریم؟

۲.در متن ذکر شده"به علت انواع مشکلات از قبیل فیلترینگ این فاصله روز به روز بیشتر و بیشتر می‌‌شود. تنها به علت فیلترینگ بالاترین در ایران، تنوع فکری و عقیدتی کاربران به نحو فاحشی تغییر یافته است و کاربران محدود به ایرانیان خارج کشور یا ایرانیانی که به نحوی به ابزارهای دور زدن این فیلترها دسترسی دارند محدود شده است"نکته‌ای که اینجا به ذهن می‌رسد این است که اتفاقا فیلتر شدن این سایت ضرری که نداشته بلکه تا حدودی سود هم داشته (البته برای اعضای داخل ایران) چونکه ترس از مورد تعقیب قرار گرفتن و لو رفتن ip همیشه وجود داشته و مطمئناً اگر از این سایت رفع فیلتر هم بشود اعضای داخل ایران یا دیگر فعالیتی نمیکنند یا اگر بخواهند باز به فعالیت خود ادامه دهند حتما از فیلتر شکن استفاده میکنند این اتفاق در مورد سایت فرندفید افتاد که با توجه به رفع فیلتر باز هم کاربران برای ورود از فیلتر شکن استفاده میکنند(خود سایت بالاترین هم در مورد رفع فیلتر از برخی‌ سایت‌ها هشدار داده بود و تاکید داشت که باز هم از آنتی فیلتر استفاده شود که البته تذکری بجا و سنجیده بود)

۳.نکتهٔ جالب و قابل تامل دیگر در مورد مطلبی است که در ۳۱ جولای در وبلاگ بالاترین قرار داده شد،مطلبی با عنوانه بالاترین جای توهین به هیچ نژاد و قومیتی نیست.با توجه به اینکه بدون هیچ آزمایش و فرصت آزمودن این تصمیم(مانند طرح یک ماه حذف لینکای توهین به ادیان از صفحهٔ اول بالاترین)به صراحتاً اعلام گردید بالاترین جای توهین به هیچ نژاد و قومیتی نیست و به عنوان تنبیه سخترین مجازات را برای فرد خاطی‌ (بسته شدن کامل حساب کاربری) در نظر گرفته شد،با این حال تمامی اعضا و حتی بازدیدکنندگان سایت این حرکت بالاترین را ستایش کردند و کسی‌ هم به نشانه اعتراض ترک بالاترین نکرد چرا؟ پر واضح است که بالاترین هیچ قانون و تعریفی‌ را عوض نکرد و فقط اصل کلی‌ و جهانی عدم نژاد پرستی‌ و عدم توهین به نژاد خاص یا ملت خاص(صرف انسان بودن نه عقیده)در سایت قانونی‌ کرد به همین علت با واکنش مثبت و خوب اعضای سایت مواجه و همه این حرکت را نشانه بلوغ و پویائی سایت عنوان کردند و مشاهده می‌کنید که در عرض مدت کوتاهی‌ فرستادن اینگونه لینکها نزدیک به صفر شد حال سوالی‌ که مطرح است این است که چرا این همه واکنش و این همه چون و چرا از طرف اعضای بالاترین برای این تصمیم شما بوجود می‌‌آید و خود اذعان دارید که یکی‌ از مهمترین و سخت‌ترین تصمیماتی بوده است که در ۲ ساله گذشته راجع به سیاستهای بالاترین گرفته شده است،جواب این سوال را به کاربران محترم بالاترین و مدیران محترم سایت واگذار می‌کنم.
سخن کوتاه می‌کنم و به ذکر چند پیشنهاد (البته به فراخوانی که متن وبلاگ اعلام کرده)می‌پردازم

کاربران و اعضای سایت از بالاترین انتظار یک رسانهٔ بی‌ طرف را دارند رسانه‌ای که خبرنگاران و گردآورانش اعضای خود این سایت هستند،رسانه‌ای که چندیست در حرکت شایسته ای به انتشار نشریه بالانامه که محتوای آن بهترین لینکای روز همین کاربران است دست زده،انتظار ما از یک رسانه آگاهی‌ بخشیست آگاهی‌ از اینکه مطالب ضدّ و نقیض مطرح شود و طبق مرامنامهٔ بالاترین این کاربرانند که در نهایت برای محتوای مطلب تصمیم گیری می‌کنند،رسالت رسانه بی‌ طرفیست فراتراز این است که گشت اخلاقی‌ باشد برای یک سری مطالب و یک سری افراد که تنها جائی که میتوانند صدای خود را به گوش بقیه برساند همین سایت است.
بالاترین انقدر ارزش برای شعور تک تک اعضا قائل است که به آنها حق اظهار نظر در مورد لینکها و خبرها را داده است.به نظرم به جای دخالت مستقیم مدیریت محترم که تا به حال نقش خوب نظارت را داشته همینطور به وظیفهٔ قبلی خود عمل کند و بالاترین را طبق مرامنامهٔ خود بالاترین به دست کاربران بسپارد 
.
و دیگر پیشنهاد اینکه مصادیق کلی‌ و عمومی توهین به تفصیل بیان شود و اگر موردی طبق این مصادیق بود خود اعضای بالاترین نسبت به حذف و رد آن لینک اقدام کنند و اینکه ظرفیت افراد هم کمی‌ بالاتر رود(که این وظیفهٔ رسانهٔ مستقل بی‌ طرف و آزاد است) بالاترین تعریف خوبی‌ در قسمت راهنمای گزارش دارد با این عنوان(هر جملهً که مخالف با نظر شما بود دشنام نیست) تمام اعضا با هر مرام و آیینی حق نظر دادن و انتقاد هستند متاسفانه اگر مطلبی خلاف عقیدهٔ ما باشد آنرا توهین آمیز قلمداد می‌کنیم.
در این راستا پیشنهاد بعدی این است که برای منفیهای بی‌ مورد بتوان اعتراض یا گزارشی رد شود که اگر مطلبی واقعا توهین آمیز بود (البته طبق نظر بومی آزادی بیان!!) مستحق منفی‌ باشد و منفیهای تلافی جویانه و غیر اصولی محلی از اعراب نداشته باشند.
بازهم تصمیم با خود شماست ولی‌ پیشنهاد می‌کنم رسالت خود را فدای خواست این و آن نکنید.

                                                                                                   با درود و احترام


Wednesday 13 October 2010

من...یه زنم؟؟

من یه زنم یعنی الان دقیقا نمیدونم لقبم چیه ولی خوب حس میکنم یه زنم.داستان من از اون موقع شروع شد که موقع به دنیا امدنم بابام زورکی لبخند میزد و میگفت خوشحالم البته این و تو عکس هائی که بعدا دیدم فهمیدم.اسمم و گذاشتن شیرین شاید به همسایمون حسودی میکرده که پسر دار شده بودن.بگذریم چند سالی گذشت و من هم بازیه فرهاد پسر همسایمون شدم دختر خانم بودم و اون آقا پسر هر کاری میکردیم و هر بازی ای که میکردیم رئیس من بودم و فرهاد همش بهم حسودی میکرد تا اینکه 5-6 ساله شدیم یه روز دیدم کلی اسباب بازی واسه فرهاد خریدن و کلی ام مهمون دارن ما هم یه ماشین خوشگل خریدیم و رفتیم خونشون فکر کردم همه ی آدم ها که به این سن میرسن واسشون همچین جشنی و میگیرن و کلی ام بهشون کادو میدن.همه میگفتن آقا فرهاد ماشالا واسه خودش مردی شده دیگه کلی بزرگ شده...منم گفتم پس منم بزرگ شدم و مرد شدم از این روزهام واسم جشن میگیرن،کلی خوشحال شدم به مامانم گفتم مامان یعنی منم بزرگ شدم و مرد شدم؟مامنم حواسش بهم نبود،باز تکرار کردم گفت دخترا که مرد نمیشن خانم میشن منم گفتم منم الان همسن فرهادم واسم جشن میگیرین؟بهم کادو میدین؟که مامانم گفت آره ولی بعدا.گذشت و من 9 سالم شد یه روز تو مدرسه رو کلی کاغذ رنگی زده بودن و در و دیوار و پر از نوشته های عربی کرده بودن که من هیچ کدوم رو نمیفهمیدم فکر کردم اون جشنه که مامانم گفت بعدا همین الانه و بهم کلی کادو میدن ولی دیدم یه چادر گنده کردن سرم و گفتن تو به سن بلوغ رسیدی و حالا باید نماز بخونی و روزه بگیری و دیگه ام با پسرا کاری نداشته باشی بازی نکنی باهاشون.منتظر کادوهام بودم که دیدم یه بغچه بهم دادن که توش جانماز و مهر و تسبیح بود و هر چی توش و نگاه کردم خبری از عروسک و اسباب بازی نبود.بزرگتر شدیم همش میدیدم فرهاد و دوستاش تو کوچه و بیرونن و من حق نداشتم از این کارا بکنم.هنوز دختر بودم و بزرگ نشده بودم نمیدونستم کی قراره بزرگ شم ولی فرهاد زود بزرگ شده بود و مرد شده بود و هر کاری میخواست میکرد.تو راه مدرسه یه پسر و میدیدم و ازش خوشم اومده بود باهاش حرف میزدم و چند باری همدیگر و دیدیم نمیدونم مامانم از کجا فهمید من و برد تو اتاقم و بهم گفت تو یه دختری و با پسرا فرق داری و کلی از این حرفا آخره حرفاش فهمیدم من یه دختر باکره ام به هر قیمتی شده باید اونو حفظش کنم حالا فهمیدم بچه که بودم مامانم نمیذاشت زیاد ورزش کنم حتی شمالم که رفتیم همه اسب سواری کردن و مامانم نذاشت من سوار شم.اسم جدیدم دختره باکره بود فکر کردم واسه پسرا هم یه همچین چیزی باید باشه! تو خانواده همه اصرار داشتن که من ازدواج کنم ولی هر موقع حرف راجع به ازدواج فرهاد میشد مامانش میگفت فرهاد هنوز جوونه و زوده واسش و جوونی نکرده هنوز.27-28 سالم شده بود دوست نداشتم ازدواج کنم همه یه جوری نگام میکردن پشت سرم حرف میزدن صداشون رو میشنیدم که میگفتن این پیر دختر چرا ازدواج نمیکنه حتما یه مشکلی داره...اون موقع بود که فهمیدم یه اسم دیگم پیدا کردم و اون پیردختر بود ولی کسی به فرهاد نمیگفت پیر پسر چون اون یه اسم بیشتر نداشت و بهش افتخار میکرد اون فقط مرد بود،از اول هم مرد بود.چون سنم زیاد شده بود و دیگه تحمل مردم اطرافم رو نداشتم با یه مرده که زنش مرده بود و 3 تا بچه داشت و سنش ام تقریبا دو برابر خودم بود ازدواج کردم.حالا فهمیدم کی بزرگ شدم بعد از یه درد و یه حسی که شاید واقعی نباشه من زن شدم آره الان زن بودم دیگه دختر نبودم باید اسم جدیدم رو قبول میکردم.خوشبخت بودم چون حس میکردم هر موقع که نفس میکشی خوشبختی.یه مدت گذشت آقا از من خسته شد و راحت طلاقم داد و برگشتم خونه بابام الان یک زن مطلقه شده بودم نه زن بودم نه دختر،اسم جدیدم مطلقه بود همه هم مشکل رو از من میدیدن که من مشکل داشتم و زندگیم و نتونستم نگه دارم جای شکرش باقی که حداقل اسمم به زن بیوه تغییر نکرد اگر نه شناسنامه ی هویتم دیگه جائی واسه یه اسم جدید نداشت و جالب اینجاست که فرهاد کماکان مرد بود.